استاد محمد رضا لطفی در گفتگو با روزنامه مردم سالاری
لذت موسیقی اصیل ایرانی را با اشتیاق دل پذیرا باشید

استاد محمد رضا لطفی در گفتگو با روزنامه مردم سالاری
تاریخ : چهار شنبه 27 مهر 1390

 
تاري که شما مي زنيد، تار دل  انگيز و متفاوتي است. در مورد سازهاي ديگر، فقط مي خواستيد سازها را آموزش بدهيد تا مطرح شوند يا اينکه قصد نواختن و اجرا با آن سازها را داشتيد؟ کما اينکه اين کار را کرده ايد.
من در دانشکده رديف درس مي دادم. وقتي آقاي برومند رديف را با سازهاي تار و سه تار و سنتور درس مي داد اگر کسي مي زد، مي گفت تکنيکش را خودت بايد پيدا کني. ديدم که اينجوري نمي شود. چون وقتي رديف درس مي دهي، همه سازها بايد باشند، و اگر سازها را نزده و نشناخته باشي، نمي تواني به ديگران بگويي به چه شکل بزن. در گروه شيدا وقتي مي خواستيم قطعات قديمي را بازسازي کنيم، نوازنده ها تکنيک اجرايي آن سازها را نمي دانستند. من مجبور بودم مضراب را از پشنگ بگيرم و بگويم بدين شکل بزن. يا کمانچه را بگيرم و بگويم اين تحرير را اينجوري بايد بزني. به همين دليل مجبور شدم براي آموزش و اجرا سازها را ياد بگيرم. وگرنه خودم دلم نمي خواست سازهاي ديگر را بزنم. چون در درجه اول عاشق تار هستم و پس از آن سه تار. حتي اگر سه تار هم در حال اضمحلال نبود، آن را هم نمي زدم. اين همه وقتي که صرف سازها کردم را اگر صرف تار مي کردم امروزه از وضع بهتري برخوردار بودم. اما بخشي از زمانم به ضرورت صرف آن سازها شد. هنرمنداني هستند که ضرورت ها را درک مي کنند و فعاليتشان را برمبناي آن برنامه ريزي مي کنند. هنرمندهايي نيز هستند که کاري به ضرورت ها ندارند و ايرادي هم به آنها نيست. مثل آقاي کسائي، جليل شهناز و فرهنگ شريف.آنها کاري به ضرورت موسيقي و آنچه که در جامعه مي گذرد ندارند، ولي تاثيرشان را  گذاشته اند. به همين دليل در کارشان موفق تر هم هستند. کاري ندارند که مثلا ني دارد از بين مي رود و بايد شاگرد گرفت. اما من به اجبار بايد آن کارها را مي کردم. مثلا از سه تار برايتان بگويم. وقتي سه تار را شروع کردم به آقاي سايه گفتم که من 8 سال وقت مي خواهم که سه تار را از پايه مطالعه کنم. مي خواستم بنيادي آن را بشناسم تا بدانم چه کساني زده اند، استايل ها چه بوده، مکاتب چيست، چه تفاوتي با يکديگر دارند ومن کدام مکتب را مي خواهم دنبال کنم. و چون وقت نداشتم بعضي مواقع در ماشين و پشت چهار راه، سه تار تمرين مي کردم. به هر حال با وقت کم آن ساز را زدم. وقتي که 6 سال از تمرين سه تار گذشت، آقاي سايه گفت حال که به اين خوبي سه تار مي زني بيا در راديو بزن تا در گلچين هفته پخش کنيم. گفتم هنوز 8 سال نشده. چون مي خواستم در اولين ارائه ام تحولي در سه تار ايجاد کنم. در پي آن کار به ياد درويش خان را درست کردم اما اين کار به قبل از انقلاب قد نداد. وقتي که سه تار را با استايل درويش خان و ميرزا عبدالله اجرا کردم، شروع فوق العاده اي براي شنونده ها و جوانان بود. براي اينکه بفهمند سه تار فقط سه تار استاد عبادي نيست و به آن ختم نمي شود. يک دوره دارد. ميرزا عبدالله، درويش خان، منتظم الحکما، هرمزي، فروتن، صبا و برومند. اين مسير از دست ما در رفته بود. آقاي عبادي هم با احساس سه تار مي زد اما غايت سه تار آن نبود و شايد فقط يک چهارم راهش بود. آن اثر با تاثيري که داشت، به نظرم تاريخ سه تار را تغيير داد. اثر به ياد درويش خان تقريبا در دهه 60 ساخته شد. دوران سختي بود. براي اينکه موسيقي ممنوعيت داشت. شبانه به چاپخانه رفتم و جلد کاست را گرفتم. نمي توانستيم آن را پخش کنيم و دستي فروختيم. ولي کار تاثيرگذاري بود. بعدا هم سه تار دروني خودم را زدم. مجموعه اي از استايل قديم و احساس خودم را ترکيب کردم و بخش شور را درآوردم. داستاني به ياد آقاي خويي بگويم: در لندن ايشان را ديدم وگفت اين سه تار در بخش شور به ياد درويش خان زندگي مرا در لندن نجات داد. هر شب با آن سه تار مي خوابيدم و آن اثر به من انرژي زندگي کردن مي داد.
سوال بعدي در مورد اثر عشق داند يا همان کنسرت ابو عطاست. به عقيده من اين اثر فراتر از تعاريف هنري رفت و در ميان آثار زمان خود جايگاه ويژه اي به دست آورد. ساز شما و صداي استاد شجريان. رمز پديدار شدن و مانايي چنين حال و هوايي را در چه مي بينيد؟
در تاريخ هنر پيش مي آيد که مثلا يک دفعه "موناليزا" مطرح مي شود. ولي به اين مفهوم نيست که بقيه کارهاي داوينچي به اين اندازه قوي و زيبا نيستند. او کارهاي ديگري هم دارد. تحت يک شرايط خاص روحي رواني و مسائل قلبي پنهان، مردم به شکل ديگري به يک اثر نزديک مي شوند. ونگوگ گل هاي آفتابگردان زيادي کشيده اما مردم يکي از گل هاي آفتابگردان را مي شناسند.

در مورد اين کار هم مي بينيم که مي گويند عشق داند چيز ديگريست. من اين سوال را از شما مي پرسم. عشق داند تاثير فرهنگي و بنيادي اش بر موسيقي بيشتر بوده يا راست پنجگاه؟
اتفاقا مي گويم راست پنجگاه، اما...
خوب، اما مي خواهم بگويم  عشق داند يک حال و هواي بخصوص بعد از انقلاب را در خود دارد. زماني هنر در يک حوض کوچک با قايقش مي رود يا اينکه به يک استخر بزرگ، درياچه خزر يا يک اقيانوس راه مي يابد. اينکه آن اثر در کجا و در چه مقطعي قرار دارد يا مثلا درياچه چه حال و هوايي دارد، تاثيرش را روي آن مي گذارد. عشق داند مربوط به بعد از انقلاب است. آن زمان اجازه کنسرت وجود نداشت و فقط بخش فرهنگي سفارتخانه ها کنسرت ايراني مي گذاشتند. حتي جلوي آن را هم گرفتند و اجراها کوچک تر و خصوصي تر شد. موسيقي ديگر در سفارت هم نبود و در هيچ مکاني نمي شد اجرا کرد و اين مغاير با اصول قانوني يک نظام است. اين کنسرت خصوصي وقتي اتفاق افتاد که رابطه دوستي و برادري من و شجريان در اوج خودش بود. در آن بستر او نيز همان نگراني هايي که من داشتم را داشت و ما مثل دو برادر و رفيق قديمي قرار گذاشتيم آن را اجرا کنيم. در همان روز اجراي کنسرت، من رفتم تا آهنگي را به آقاي منصوري که استاد دانشگاه و پيانيست بود تحويل بدهم تا برايم تنظيم کند. همين که از خانه ايشان آمدم بيرون مرا دستگير کردند و بردند به کميته. از قضا آن خانه تحت نظر بود. درست در تاريخ 14اسفند 59 روز سخنراني بني صدر و درگيري با مجاهدين بود. تهران يکپارچه آتش بود. آن روز ساعت ها مرا نگاه داشتند و دست آخر که مطمئن شدند که من يک موزيسين هستم آزادم کردند. در اين بين نگذاشتند حتي يک تماس با شجريان بگيرم. وقتي رسيدم خانه شجريان بسيار نگران بود و به او گفتم تا حالا درگير بودم. او گفت پس اجرا نکنيم و با اين حال نمي تواني ساز بزني گفتم اتفاقا اين حال، حال خوبي است و مخصوصا بايد بزنم. و اين همان حال دردمندي است که شما آن را حس مي کنيد. البته آن اتفاقات براي من عجيب نبود. من به تاريخ و فلسفه علاقه داشتم و مطالعه مي کردم و شناختي از اين جنبش ها داشتم بنابراين چندان جا نمي خوردم. بايد قوانين را شناخت و در آن بستر حرکت کرد. همچنين اعتقاد به رشد مردم و وطن، بايد اعتقاد هميشگي يک هنرمند باشد.
در اغلب کارهايتان، تصنيف هايي را با صداي خودتان مي شنويم. در مورد رابطه اي که با ادبيات داريد و شعرهايي که انتخاب مي کنيد و ارتباط شعر وزن دار با اين موسيقي بگوييد. مخصوصا اينکه غزل نسبت به ديگر ساختارهاي شعر فارسي با موسيقي همراه مي شود.
در آن نواري که در شور براي خودم اجرا کردم، حتي افراد غير حرفه اي که موسيقيدان نبودند هم از ناله صداي من لذت بردند. در گذشته وقتي که ساز مي زدم خواننده اي مثل آقاي شجريان مي خواند و من اغنا مي شدم. ضرورتي هم نبود که خودم بخوانم. چون وقتي ساز تمام مي شد شجريان با آن صلابت صدا مي خواند و آنقدر به هم نزديک مي شديم که ديگر نمي دانستيم که مي زند و که مي خواند. بعد از کنسرت هر دو هم رضايت باطني داشتيم. اما وقتي من به خارج رفتم، ديگر شجريان در کنارم نبود. با هر خواننده اي هم نمي توانستم آنچنان بزنم و خود را از قيد و بند برهانم. بعد از آن وقتي که ساز مي زدم احساس مي کردم دوست دارم کسي بخواند. اما کسي نبود و مجبور شدم خودم بخوانم. راضي هم مي شدم. شنونده ها نيز به خاطر اينکه صداي انساني را دوست دارند لذت مي بردند و چون بداهه پرداز بودم مي خواستم "آن" خودم را در صحنه امتحان کنم. دستگاه را في البداهه انتخاب مي کردم و جلوي مردم يک فال از حافظ و يکي از مولانا مي گرفتم. آن حالي که خبر نداشتم چه کار مي خواهم بکنم را دوست داشتم. چراکه مقداري از هنر در بي خبري اتفاق مي افتد.


در مورد شناخت شعريتان برايمان بگوييد؟
من موزيسين هستم و شناخت شعري جزو اصول موسيقي ماست. من بايد با شعر آشنايي داشته باشم اما نه به طور تخصصي. يا آقاي شجريان بايد با موسيقي سازي آشنايي داشته باشد و باز هم نه تخصصي. من از زمان قديم علاقه وافري به شعر داشتم. آن را هم به کهنه و نو تفکيک نمي کنم. اگر شعر کهنه مي شد امروز کسي مولانا و حافظ نمي خواند. وقتي شعار هنري و انساني مي دهيم که به شعر تبديل مي شود، در اين حالت به هنر جهاني تبديل مي شود و من شعر را روي هنرمندش مي خوانم و اگر کسي مثل نيما هنرمند باشد، شعرش تاثيرگذار است. صدها شاعر نوپرداز بوده اند که من حتي يکي از شعرهاي آن ها را نمي خوانم به خاطر اينکه از دلشان نيامده و صنعت کرده اند و در واقع شعر نگفته اند. جمله اي مي گويم که شايد براي خيلي ها خوشايند نباشد: نيما براي من حال و هواي حافظ را دارد. پشت و روي کلامش براي من اين حالت را دارد. با اشعار قديم هم مانوسم. اشعاري که به موسيقي ارتباط دارد را مي خوانم. اما بايد بگويم موسيقي ايراني، موسيقي تغزلي است. به همين دليل ارتباط مستقيمي با غزل دارد. ار تباط غزل با موسيقي دست اول است و ارتباط ديگر ساختارهاي شعري از قبيل قصيده و مثنوي با موسيقي دست دوم است.
در ادامه بحث شعر، به اثر بال در بال بپردازيم. موسيقي و شعر بال در بال يک نوع در هم تنيدگي نوين شعر و موسيقي اما در ساختار کهن است. آيا در آنجا احساس کرديد که چيزي بايد در موسيقي عوض شود يا جهتي بگيرد که به لحن دکلمه نزديک شود؟
آدم هميشه از قبل فکر مي کند اما باز هم تابع "آن" است. در اين اجرا فکرها را قبلا کرده بودم اما در موقع بداهه نوازي همه چيز تاثير مي گذارد تا به روي صحنه فرم انتخاب شود. بايد بگويم که پيش از آن يک نگراني داشتم و دارم. ما در دوران معاصر زندگي مي کنيم که دوران انقلاب مخابرات را پشت سر گذاشتيم و به دوره ديجيتال و تکنولوژي پيشرفته رسيده ايم. اين سوال را بايد از مسوولا ن بپرسم: آيا فردا روزي نخواهند گفت که با اين حجم تکنولوژي چرا يک فيلم مستند از هنرمندان بزرگ ايران نداريد؟پيرو اين نگاه از آمريکا به سايه زنگ زدم و گفتم که شما شاعر بزرگي هستيد که هيچ تصويري از شما نيست. در قديم حاضر نبود حتي جلوي دوربين بيايد و اصلا مصاحبه اي از او وجود ندارد. سه بار با او تماس گرفتم و گفتم شب شعر بگذاريم تا بالاخره قبول کرد. من با سرمايه شخصي خودم فيلمبردار بردم و برنامه با دو دوربين ضبط شد و ابتدا در اروپا منتشر شد و بعد در ايران. مي خواستم با شعراي ديگر هم شب شعر بگذارم. با آقاي خويي هماهنگ شد اما به دليل مريضي ايشان برنامه لغو شد. من ايده هاي زيادي دارم اما انجامش معلوم نيست. مي شد شب شعري بگذاريم با حضور من، سايه و شجريان که آقاي شجريان مثلا سه بيت از شعر سايه را بداهه بخواند.


پيشنهاد چنين کاري را به استاد شجريان نداديد؟
پيشنهاد هميشه پيش فرضي دارد. اين را به آقاي عليزاده و شجريان هم گفته ام. پيش فرضش اين است که رابطه دوستي و مودت را حفظ کنيم. يعني همديگر را ببينيم. آقاي عليزاده مي گويند آرزومنديم که آقاي لطفي هم با ما باشد. يک ماه گذشت و باز هم در مصاحبه جديدش همين را مي گويد و يک هفته از آن هم مي گذرد. يک تماس گرفتن که کاري ندارد. هرجا که بگويند مي روم، حتي اگر وسط مصاحبه شما باشد. چون ما علاقه باطني به هم داريم. رفاقت ها کرديم و با هم گريستيم. ولي نمي دانم دليل اين فاصله ها چيست. کسي با کار مشترک مخالف نيست. اما ايده ايشان است و خودشان بايد بگويند کي اين کار را انجام دهيم. اميدوارم اين اتفاق بيافتد. اصلا مي توانيم من و آقاي شجريان و عليزاده کنار هم بنشينيم و با هم همفکري کنيم و همه چاووشي ها را هم مي توانيم دعوت کنيم. در سال 73-74 هم اين کار را کردم ولي نشد. در آن شرايط آمادگي نداشتند. اميدوارم امروز که وضع موسيقي بحران زده است آمادگي داشته باشند.

 

 

لطفا  لطفا لطفا به بنر های تبلیغاتی در زیر پیوندهای روزانه هم سر بزنید

انتهای انتهای صفحه

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:



:: موضوعات مرتبط: محمد رضا لطفی، ،


.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.



 



360 رنگ
شرح غزلهای حافظ
صفحه اصلی
آرشیو مطالب
عناوین مطالب

ابزار هدایت به بالای صفحه